سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همسفرمهتاب
جمعه 86 شهریور 2 :: 2:24 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا وآنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد ورفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود 

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت:

چرا این اتاق پر از دود آه است؟

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت :

 چرا نور اینجا کم است؟

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش از غصه و  ماتم است

و رفتند و بعدش ،دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای آن روز خدا آمد و توی قلب من نشست

و در را به روی همه پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم

ببخشید دیگر برای شما جا نداریم

از این پس به جز او کسی را نداریم




موضوع مطلب :
پنج شنبه 86 شهریور 1 :: 6:17 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام بر امام مهدی (ع)کسی که خداوند وعده ی ظهورش را به همه ی امت ها داده است .

ای حجت خدا !سر انجام روزی از ورای قرن ها ،از ستیغ کوهی استوار یافته از صبر،بر اسب راهوار عزم و اراده به میدان عدالت پای می نهی ، در حالی که با یک دست شمشیر و با دست دیگر قران را گرفته ای . شمشیر را برای نابودی ظلم می خواهی و قرآن را برای راهنمایی مردم ، برق شمشیرت چون شهابی درخشان ،تیره ترین شب بشیریت را نور می بخشد.

مهدی جان !ظهور کن ظهور کن تا شکوفه های بهاری به روی تو لبخند زنند . تا جام های خون رنگ لاله ها به یاد تو تبسم کنند و پرندگان خوش آواز برای تو ترانه سر دهند و سبزه زاران به خاطر تو دشت ها را مخمل بپوشاند.ای زنده کننده ی قرآن و اسلام ! با قامت برافراشته بیا تا صف ناراستی ها بشکند . با عمامه ی جدت پیامبر برسر و پیراهن او برتن و قرآن او بر سینه بیا و اسلام را حیات دوباره بخش.

پروردگارا !بر او درود فرست و دوریش را نزدیک فرما  و وعده اش را برسان  و به عهدش وفا فرما. ........آمین

 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 86 شهریور 1 :: 6:2 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

به نام خدایی که قلب را ،و برای قلب دوست را،و برای دوست زبان را،و برای اثبات دوستی اشک را آفرید

 

غنچه تا غنچه است در حجاب است هیچ کس هوس چیدن آن را  نمی کند ، اما همین که سبزینه ی خود را کنار زد و باز شد ،آن را خواهند چید . وقتی آن را چیدند ،چند روزی ممکن است در جای مناسب قرارش دهند اما دیری نمی پاید که پژمرده و پر پر می شود و آن را در سطل زباله می اندازند .

زنان تا در حجابند ،همچون غنچه اند ،هیچ کس دست طمع و تصرف به سمت آنان دراز نمیکند اما همین که این حجاب کنار می رود مورد طمع دیگران واقع خواهد شد . پس ممکن است چند روزی هم .............اما دیری نمی پاید که...............................

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 86 مرداد 31 :: 3:31 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

الماس بدون سایش صیقل نمییابد و انسان بدون سختی تکامل

هر آنچه را بتوانیم تصور کنیم با تلاش خود و یاری خدا می توانیم به دست آوریم

شادی ها و خوشبختی های بزرگ ،حاصل پایین بودن توقعات ما از زندگی است

به ستارگان بی شمار آسمان خیره شو  و با خود بیاندیش که غم های ما زمینیان ذر این پهنه چه قدر بی مقدار به نظر می رسد.

بسیاری از انسان ها شکوه و عظمت زندگی شان را مر هون مشکلات و ناراحتی های بزرگ هستند.

درون من جایی است که با شادی در آن زندگی می کنم آن جا تو بهاران بی باران خود را تازه میکنی.

اگر بخواهی برای تمام شادی هایی که داری تشکر کنی دیگر وقتی برای گله گذاری نداری

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 86 مرداد 31 :: 3:30 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

 

خدایا !ای خدای روشنی و نور !روز ،هر صبح پشت خانه ات می ایستد تا نگاهی به او بیندازی  و جانش را روشنی ببخشی که بی نور همه جا تاریک است بی نور تو هیچ چشمی روشن نیست ای نور نور! با تو هیچ وقت شب نخواهد بود.

خدایا !ای خدای آرامش و قرار ای که با تمام گردش ها و جنبش ها به زمین وآسمان به سیاره ها و ستاره ها و کهکشان ها آرام و قرار بخشیده ای به جان بی قرارمانآرام و قرار ببخش.

 خدایا !ای خدای بی نیاز ! ای که بودن همه ،به نگاه هستسی بخش تو وابسته است و تو بی هیچ نیازی به بودن دیگران هستی می بخشی به ما چنان زندگی ببخش که در خور بندگی و دوستی تو باشد.

 خدایا ای خدای زیباییها !به ما یاد بده چگونه خود را ، دل را ، زیبا کنیم .خدایا کمک کن یاد بگیریم زیبا حرف بزنیم و زیبا رفتار کنیم.

خدایا ای خدای اجابت ها !خدایا ! ای که خود می خوانی و خود پاسخ میگویی ای که وعده داده ای دعوت ما را رد نمی کنی ما با تمام نیاز ها و خواهش ها یمان تا همیشه ی زندگی تو را صدا می زنیم .

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 86 مرداد 31 :: 10:20 صبح ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

دست

روزی او را دیدم که نشته بود و فکر میکرد.پرسیدم به چه می اندیشی؟او با چشمانش به دستانش اشاره کرد و برایم گفت:"در کار دست حیرانم.وقتی با کسی آشنا می شوم ،او به منظور دوستی پیش می رود و دست آشنایم را می فشارد.زمانی که با کسی دشمن می شوم،او به سرعت خود را مشت میکند و آماده ی پیکار میشود.هم در دوستی پیش قدم است هم در دشمنی.هدیه ها را او به دوستانم پیشکش میکند.هنگام که روزی ام را میجویم ،او آن را می یابد .وقتی شرمگین میشوم ،او صورتم را میپوشاندو زمانی که پروردگارم را میخوانم،به آسمان اوج میگیرد.با این همه تنها زمانی قادر است این ها را انجام دهد که خالی باشد .وگرنه کاری از او بر نمی آید"

 

 درحسرت باران

مردی از شهری که در آن باران نمی بارید به شهری که در آنجا همیشه امید به بارش باران وجود داشت مهاجرت کرد و به انتظار نشت.بالاخره روزی فرا رسید که سیاهی ابرها در آسمان نمایان شد . فکر اینکه بارش باران را خواهد دید و نوازش قطرات آن را بر سر و صورت خود لمس خواهد کرد و بوی خاک باران خورده را احساس خواهد کرد،او را به وجد آورده بود.

بارش باران شروع شد و او مشتا قانه به خیابان دوید تا رویایش تحقق یابد . اما در این هنگام مردی که از کنار او می گذشت به او  نزدیک شد و چترش را بالای سر او گرفت تا خیس نشود ،هنگامی که هر دو زیر چتر قرار گرفتند  و با هم، هم قدم شدند ، تازه وارد از هوای بد می نالید و مرد با حسرت به باران می نگریست واشک می ریخت

 

 عجیب است

سر بالایی:"آدم ها وقتی با من مواجه می شوند و مجبور می شوند من را بپیمایند ،شکایت میکنند اما من در ازای انرژی که مصرف میکنند به آنها انرژی میدهم. چگونه این را نمیدانند؟"سر پایینی:"نمی دانم . ولی آنها انرژی را که تو به آنها می دهی در مواجهه با من از دست میدهند و با این حال مرا بیش تر از تو می پسندند."

 

خون واشک وخاک

مرد با بازوی خونین از جنگ بر گشت . زن به پیشوازش شتافت ،پیشانی اش را بوسید و به مداوای زخمش پرداخت .در آن لحظه قطره ای خون از بازوی مرد و اشک چشم زن در خاک کنار هم غلطیدند .خاک از اشک پرسید "تو چرا بی رنگی؟"اشک پاسخ داد:"من حاصل عشقم و عشق بی رنگ است"آنگاه خاک از خون پرسید" تو چرا پر رنگی؟" خون جواب داد:"من نماد غیرتم و اگر پر رنگ نباشم عشق به من اعتنایی نخواهد کرد "

 

 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 86 مرداد 31 :: 10:18 صبح ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

خدا دوست داشتن است

اگر کسی را تاکنون دوست داشته ای یا دوستت داشته اند،بدان که خدا را در درون و بیرون خود تجربه کرده ای

خدا حقیقت است

اگر تاکنون به حقیقتی دست یافته ای یا حقیقتی رل به زبان آورده ای ،خدا را در درون و بیرون از خود تجربه کرده ای

خدا زیبایی است

اگر تاکنون اثری زیبا به وجود آورده ای ،یا شاهد هزاران شکل زیبایی بوده ای خدا را درون خود و بیرون خود تجربه کرده ای

خدا خوبی است

اگر تاکنون کار خوبی انجام داده ای ،فکر خوبی به ذهنت رسیده  است ،خوبی را در کسی یا چیزی دیده ای و یا به کمک کسی به راه و روش خوبی دست یافته ای ،خدا را در درون و بیرون خود تجربه کرده ای

اما آیا تو تا به حال خدا را پیدا کرده ای ؟

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 86 مرداد 28 :: 3:14 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

یه سلام به یخی بستنی به شما عزیزان امیدوارم در این گرمای تابستون از گرما کمپوت نشوید اما از شما خواهشمندم به سوالات زیر با دقت کامل جواب داده و جواب ها را در نظرات بنویسید به100000000000000000 دوستانی که پاسخ درست دهند جوایزی ارزنده اهدا خواهد شد.

1.چرا ابوریحان به "بیرونی " معروف شد؟

الف)در بیرون از خانه ریحان می کاشت.

ب)همیشه دوست داشت بیرون بخوابد.

ج)درون و بیرونش یکی بود.

د)مادرزنش را از خانه بیرون کرده بود.

ه)چون شناسنامه اش صادره از بیرون بود.

 

2.کدام یک از موجودات سرشان توی حساب است؟

الف)زرافه

ب)مورچه خور

ج)الاغ مایل به اسب(منظورم همان قاطره)

د)گران فروش

ه)آدم نا حسابی

 

3.چرا اسکندر مقدونی تخت جمشید را آتش زد؟

الف)مرض داشت.

ب)حسود بود.

ج)از تاریکی میترسید.

د)سردش بود.

ه)جمشید، تخت را به او نداده بود.

  

3.چرا هزار پا همیشه پابرهنه می گردد؟

الف)پول نداره اون همه کفش بخرد.

ب)حوصله پوشیدن و در آوردن اون همه کفش را ندارد.

ج)از شلختگی زیاد

د)زورش نمیرسد.

ه)نمیتواند آن همه کفش را واکس بزند

 

4.کدام یک از کارهای زیر باعث میشه آدم از تعجب شاخ در بیاره؟

الف)لبخند مهربان خانم یا آقای ناظم

ب)غیبت معلم ریاضی

ج)تمیز بودن میز ونیمکت های کلاس

د)خلوت بودن صف نانوایی

ه)تغییر نکردن کتاب های درسی

 

و در آخر به یه لطیفه ی بسیییییییییییییییییییییییار زیبا توجه کنید:

پسر :بابا جون شما میدانید اقیانوس اطلس کجاست؟

بابا:من چه میدونم برو از مامانت بپرس ببین کجا گذاشته؟




موضوع مطلب :
یکشنبه 86 مرداد 28 :: 12:6 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

باز هم سلام یه خبر جالب تا حالا میدونستین که آقایون بیش از خانم ها به خودرو های خود بیشتر تعلق خاطر دارند. پایگاه اینترنتی الرایه خبر میدهد که این علاقه و احساس مردان به خودروهایشان ،نشان دهنده دیگر دوستی آنهاست.بر اساس این تحقیق علاقه ی مردان به خودرو هایشان هنگام رانندگی به وضوح قابل مشاهده است و برعکس زنان مردا ن هنگام رانندگی یک دست خود را روی ترمز دستی تکیه داده و یک دست دیگر را به بیرون شیشه اتومبیل میبرند.به اعتقاد محققان انگلیسی مردان با خودروی خود مانند یک حیوان دست آموز و یا محبوب برخورد میکنند .این در حالی است که عده ای از محققین میگویند :حتی بعضی از مردان خودروهایشان را از همسرانشان بیشتر دوست دارند!حالا اینکه این اظهار نظر درسته یا نه واگذار میکنیم به خود آقایون .

 




موضوع مطلب :
جمعه 86 مرداد 26 :: 6:45 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا


نرو نرو تو را خداتنهام نگذار کجا داری میری؟من اینجا گم شده ام من میان این همه خاطره گم شده ام نرو تنهام نگذار من می ترسم اگه تو بری باز هم تنها می شم چه شبها و روزهایی که متنظرت بودم چه شبها و روزهایی که به در چشم دوختم شاید بیای شاید ببینمت شاید وجودت را احساس کنم شاید برات یه همسفر خوب باشم حالا می خوای به این زودی بری حالا می خوای بودنت را از من دریغ کنی؟ تو که نمی خوای من دوباره تنها بشم؟ میخوای؟اگه بری باز تنها میشم باز کنج اتاق میشه پناهگاهم باز اشک هام میشه راز دارم آره میدونم باید بری فقط با رفتن تو ه که آینده می اد  ولی چرا اینقدر زود من بدون تو چی کار کنم؟نمیخوای بگی که من همسفر بدی بودم ؟نمیخوای بگی که از لحظات با تو بودن خوب استفاده نکردم نه نگو . من خیلی وقته بهت عادت کردم حالا چه جوری به نبودنت عادت کنم؟بعد از تو چی میشه بعداز تو سرنوشت من چی می شه ؟اما حالا که داری میری  من ببخش ببخش اگه بد بودم. ای لحظه های نوجوانی من!بعد از تو من منتظر جوانی می مونم و مثل اون وقتها که چشم انتظار تو بودم چشم انتظار جوانی می مونم شاید بیاد اون وقت من حسش کنم نگاهش کنم و باهاش زندگی کنم .حالا که داری میری آهسته برو آهسته ترکم کن و  در را پشت سرت نبند بذار لحظه ی رفتنت را تماشا کنم و برای آخرین بار حست کنم بدرود بدرود لحظه های زیبای نو جوانی من !



موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >