سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همسفرمهتاب
جمعه 86 مرداد 26 :: 6:45 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا


نرو نرو تو را خداتنهام نگذار کجا داری میری؟من اینجا گم شده ام من میان این همه خاطره گم شده ام نرو تنهام نگذار من می ترسم اگه تو بری باز هم تنها می شم چه شبها و روزهایی که متنظرت بودم چه شبها و روزهایی که به در چشم دوختم شاید بیای شاید ببینمت شاید وجودت را احساس کنم شاید برات یه همسفر خوب باشم حالا می خوای به این زودی بری حالا می خوای بودنت را از من دریغ کنی؟ تو که نمی خوای من دوباره تنها بشم؟ میخوای؟اگه بری باز تنها میشم باز کنج اتاق میشه پناهگاهم باز اشک هام میشه راز دارم آره میدونم باید بری فقط با رفتن تو ه که آینده می اد  ولی چرا اینقدر زود من بدون تو چی کار کنم؟نمیخوای بگی که من همسفر بدی بودم ؟نمیخوای بگی که از لحظات با تو بودن خوب استفاده نکردم نه نگو . من خیلی وقته بهت عادت کردم حالا چه جوری به نبودنت عادت کنم؟بعد از تو چی میشه بعداز تو سرنوشت من چی می شه ؟اما حالا که داری میری  من ببخش ببخش اگه بد بودم. ای لحظه های نوجوانی من!بعد از تو من منتظر جوانی می مونم و مثل اون وقتها که چشم انتظار تو بودم چشم انتظار جوانی می مونم شاید بیاد اون وقت من حسش کنم نگاهش کنم و باهاش زندگی کنم .حالا که داری میری آهسته برو آهسته ترکم کن و  در را پشت سرت نبند بذار لحظه ی رفتنت را تماشا کنم و برای آخرین بار حست کنم بدرود بدرود لحظه های زیبای نو جوانی من !



موضوع مطلب :