سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همسفرمهتاب
جمعه 87 آبان 10 :: 7:1 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

 

خدایا،من این پائین افتاده ام.کمی اینورتر ،این گوشه زیر این همه پوچی،زیر سایه بلند ابرهای غم ،در تاریکیِ فراموشی.اگر بنا باشد دیده شوم،تویی تنها چشمی که نگاهش می بخشد،وگرنه به راحتی از یاد تاریخ هم می روم.نگاهم کن.دارم از یاد می روم.فرصتم کم است.نگاهم کن،اگر هنوز مرا به یاد داری!

 

این استغاثه یک روح جا مانده از هجرتهای آسمانیست،این تنها وصیت یک روح غریب شده با ملکوت است.این نجوای درد وجودیست که کم کم کلام ستاره و خورشید را از یاد می برد...این آخرین قدمهای یک محکوم به نیستی است.نگاهم کن،پیش از حکم.اگر هنوز مرا به یاد داری!

این هذیانهای تب آلود دلی است که در نگاهها چیزی فراتر از روزمره گی را جستجو می کرد.این قلبی است که بی دربغ می بخشید و اکنون در گروی بخشش است.نگاهم کن،ببخش آن نگاهت را به وسعت بیکران تنهایم..

نگاه کن،

این بیگانه ملکوت را

اگر هنوز به یادش داشته باشی!





موضوع مطلب :