سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همسفرمهتاب
یکشنبه 86 مهر 15 :: 4:37 عصر ::  نویسنده : ریحانه بدیعی نیا

 

زن فقیری که توانست با دعا روزی اش را تامین کند.

روزی زنی فقیر که از پیروان خداوند به شمار میرفت و شوهرش فلج شده بوداطمینان داشت که خداوند مقدار پولی را که او برای تهیه ی  غذا و هدایای روز عید لازم دارد فراهم خواهد کرد.وی به فروشگاهی وارد شد و از فروشنده غذای کافی برای روز عید فرزندانش خواست.وقتی فروشنده از او پرسید چقدر پول دارد زن پاسخ داد شوهرم چندین ماه است که مریض شده است و در حقیقت هیچ پولی ندارم که در عوض بدهم فقط میتوانم دعایتان کنم؛فروشنده مردی بی اعتقاد بود ، به طعنه گفت:"دعایت را روی کاغذ بنویس،به اندازه ی وزن آن میتوانی غذا ببری!" زن بی درنگ کاغذی از کیفش درآورد و گفت:"این دعای کوچک من است که دیشب در حالی که به شوهر بیمار خود مینگریستم نوشتم."روی آن کاغذ نوشته بود"خداوندا!توپناه من هستی،تو هر آنچه را برای عید فردا لازم است فراهم خواهی کرد،حتی بیش از آنچه من نیاز دارم به طوری که آن را با سایر فرزندان تهیدست در روز مقدس سهیم خواهم شد"مرد این دعا را خواند و خندید،کاغذ را روی ترازو گذاشت و گفت :"خوب،حالا ببینم این کاغذ به اندازه ی چقدر غذا است؟"او با تعجب دید وقتی یک پاکت آرد روی  ترازو گذاشت هیچ اتفاقی نیفتاد.!چیزهای دیگری روی ترازو گذاشت اما عقربه اصلا تکان نخورد.!سرانجام به زن گفت:"نمیدانم امروز چه شده است که این ترازو اصلا کار نمیکند،اما من زیر قولم نمیزنم هر چه لازم داری بردار!چون به نظر میرسد کاغذ تو از همه ی اجناس این فروشگاه سنگین تر است!"زن فقط چیزهایی که برای عید نیاز داشت برداشت و با چشمانی اشک آلود از فروشنده تشکر کرد و به راه افتاد و در دل خدایی را که همه ی نیاز های پیروانش را برآورده میسازد ستایش کرد.فروشنده بعدا متوجه شد که آن ترازو سالم بود و از خود پرسید پس چه طور آن موقع خراب شد؟ چرا آن پیش از آمدنش دعا را نوشته بود؟ قلبش متحول شد و در نتیجه او نیز به جمع پیروان خدا پیوست.

به نقل از کتاب"هرگز ازدواج نکنید مگر با نیمه ی واقعی گمشده تان"نوشته ی محمد اثنی عشریُ


موضوع مطلب :